Thursday, November 25, 2010

دردسرهای مدیر مدرسه

بعد از اینکه در اوج وقاحت از کلاس آقای ح . پ بیرون شدم ، تصمیم گرفتم که هر چه سریع تر کتاب رو تهییه کنم که وقت نشد برم انقلاب. پس به بچه ها سپردم که از کتابخونه ی دانشکدشون برام بگیرن. اما از بخت بد ما کتابخونه یه جلدم نداشت. خلاصه، تهران بخاطر هوای آلوده تعطیل شدو ما اومدیم خونه.

چهارشنبه عزممو جزم کردم که کتابو بخرم. قزوین سه تا کتاب فروشی بیشتر نداره. یدونم دست دومی هست. بابام بهم گفت شب عیدی تو شلوغی ماشینو نبرم اما کو گوش شنوا. منم ماشینو برداشتم و رفتم که مغازه بسته بود. از اون جایی که خیابون خیلی شلوغ بود، نشد دور بزنم. با خودم گفتم از این کوچه می زنم و از یه جا در می یام که از ناکجا آباد ، جایی که قدیما مامان بزرگم زندگی می کرد سر درآوردم! حالا کی می تونه از این کوچه ها درآد.

با هزار بدبختی حمد الله مستوفی و چند تا آثار تاریخی دیگه رو که نمی دونستم قزوین داره رد کردمو از تهران قدیم , یعنی از اون سر شهر سر درآوردم. با ترس و لرز تو تاریکا , بدون موبایل , مسیر و رفتم و دیدم مثه اینکه راهو پیدا نمی کنم. با پاهای لرزون پباده شدمو از یه آقای ترسناک آدرسو پرسیدم که فهمیدم دارم میرم راه آهن ، یعنی به معنای واقعی ته شهر که جای دور زدنم نداره.

با هزار بد بختی یه دور بر گردون پیدا کردمو از تو کمر بندی سر درآوردم که هزار تا کامیونو تریلی از کنارم رد شدندو بوق زدندو متلک انداختند.یکی دو بار مر کز شهرو تو اوج ترافیک اشتباهی دور زدم تا بالاخره از کتابفروشی دومی سر درآوردم که اونم نداشت.

یه ساعت بعد با رنگ پریده و دست خالی برگشتم خونه .شروع کردم به زنگ زدن به خاله و دوستو همسایه و داداشو همکلاسیو همکار و هم اتاقی که احدی کتاب دربه درشده رو نداشت .باخودم گفتم سنگین تره غیبت کنم که نصف شب هم اتاقیم از اصفهان زنگ زد که زنگ زده به دوستش که اونم به یکی از دوستاش تو تهران زنگ زده که کتابو داره که اونم به اون یکی هم اتاقیم زنگ زده که کتابو ازش بگیره.

منم در تمام مدت فکر می کردم که آیا این همه بد بختی و دردسر ارزششو داشت یا نه.

3 comments:

  1. ح.پ
    کلی فسفر سوزوندم تا ببینم این کدوم ... بوده ولی نفهمیدم! لطفا زودتر از یه طریقی بهم بگید که این شخص کیه و این کتاب کیمیا چیه!؟

    ولی ارزششو داشته ها! همون آثار تاریخی کلی میارزه!و البته قزوین خداییش باید دبیش از 3 کتابفروشی داشته باشه. البته اینا فرعیاته!

    در کل اگه من بودم اصلا درسو حذف می کردم. بهتر نبود!؟

    ReplyDelete
  2. ابراز همدردی میکنم

    ReplyDelete
  3. من با این بار برای بار چهارمی بود که در طول دوران تحصیل از کلاس بیرون شدم

    ReplyDelete